اسد مالک

شهید اسدالله ذوالقدر جانشین گردان مالک اشتر لشگر 27 حضرت محمد رسول الله (ص)

اسد مالک

شهید اسدالله ذوالقدر جانشین گردان مالک اشتر لشگر 27 حضرت محمد رسول الله (ص)

اسد مالک

شهید اسدالله ذوالقدر جانشین گردان مالک اشتر لشگر 27 حضرت محمد رسول الله (ص) و فرمانده گروهان حضرت سیدالشهدا (ع)

کد آهنگ

پشتیبانی

اسلایدشو

کادر گردان (خاطره ی برادر راسخ)

فرمانده وقت گردان مالک لشگر 27 :

او با اینکه در همه جا از دیگران سبقت می گرفت در سازماندهی غایب می شد بطوری که از او نا امید می شدیم وقتی آماده ی حرکت می شدیم آخرین نفر سر می رسید و به عنوان نیروی آزاد گردان حرکت می کرد.

          


پرواز به سوی آسمان

در آخرین عملیاتی که اسداله در آن مجروح و همان نیز منجر به شهادتش شده بود، از پسر دایی شهیدم که جانشین او بود پرسیدم: «نمی‌شد اسداله را پس از مجروح شدن به عقب منتقل می‌کردی؟».

در جوابم گفت: اسداله مرا با یک دسته ویژه به سمت چپ که یک تانک دشمن دیده می‌شد فرستاد، وقتی برگشتم متوجه شدم او مجروح شده ، بالای سرش رفتم و احوالش را پرسیدم، به شدت از من عصبانی شد و گفت: «من ملاقاتی نمی‌خواهم، برو و به کارها سامان بده و بچه‌ها را جمع و جور کن، ادامه کار با شماست».

من هم به وضع گردان رسیدگی کردم و مجدداً بالای سر اسداله آمدم، خون زیادی از بدنش رفته بود و ضعف شدیدی داشت، به من گفت: «پوتین را از پام در بیار»، در حالی‌که پوتین نداشت و قبلاً این کار را کرده بودند، سنگینی پا و ضعف شدید و خونریزی باعث این حالت شده بود، از آنجایی که مکان او در تیر‌رس دشمن بود او را جابجا کردم و به محل دیگری بردم (اتفاقاً محل قبلی بعداً توسط دشمن تصرف شد) بعد از آن من هم مجروح شدم و به عقب منتقل شدم و آنجا باخبر شدم که اسداله شهید شده، روحش شاد.



عملیات غدیر قسمت اول

به نام خدا. 

عملیات غدیر ( قسمت اول )

با درود و سلام به همه ی شهدای مکتب حق شیعه.

خاطره برادر سید علی هاشمی - عملیات غدیر ( قسمت اول )

در همان لحظه مسئول اعزام نیرو اعلام کرد ، کسانی که می خواهند به منطقه بروند ، منتظر باشند تا یکساعت دیگر چند اتوبوس می آید و اعزامی ها را به فرودگاه می برد ، ساعتی نگذشت که با چند دستگاه اتوبوس به مهرآباد جنوبی و از آنجا با یک c130 ارتش به اهواز پرواز کردیم.بعد از پیاده شدن از هواپیما فوری با چند دستگاه اتوبوس به اندیمشک و پادگان دوکوهه رفتیم. تغریبا دیگر غروب شده بود و تمام نیروهای حاضر در پادگان برای نماز به حسینیه ی بسیار بزرگ شهید همت رفته بودند....

به نام خدا.

عملیات غدیر ( قسمت اول )

با درود و سلام به همه ی شهدای مکتب حق شیعه.

در گردان تخریب خدمت می کردم . با شنیدن خبر ناگوار پذیرش قطعنامه به کارگزینی مراجعه کردم و تقاضای تصفیه حساب کردم . فردای اون روز وقتی به تهران رسیدم مادرم با دیدن من خیلی خوشحال شد . و گفت امروز برای ناهار برویم منزل یکی از خواهرانم در شهر ری ، من هم اطاعت امر مادر کردم و با هم به منزل ایشان رفتیم.

File237-24
بعد از صرف ناهار طبق معمول اون دوران منتظر ساعت 2 بعد از ظهر بودیم تا از اخبار جنگ مطلع شویم. هنوز سفره ناهار درست جمع نشده بود , که اولین خبر این بود ، نیروهای دشمن شهر کرند و اسلام آباد را به تصرف خود در آورده اند و هم اکنون به سمت باختران در حال پیشروی هستند.

File119-16
ناگهان در یک لحظه به یاد آوردم که ماه ها اردوگاه ما در کوزران باختران بود و اون اردوگاه ده ها کیلومتر با خط مقدم فاصله داشت.

File241-21
مانند کسی که او را مار نیش زده باشد از جای خود بلند شدم . و به مادرم گفتم. مامان چه غلطی کردم تصفیه گرفتم ، همین الان باید بروم. مادرم بدون هیچ مقاومتی گفت علی جون برو به امان خدا. از منزل خواهرم خدا حافظی کردم و فوری به پایگاه مالک اشتر رفتم و به محل اعزام نیرو ، تصفیه خود را پس گرفتم .

File246-07
در همان لحظه مسئول اعزام نیرو اعلام کرد ، کسانی که می خواهند به منطقه بروند ، منتظر باشند تا یک ساعت دیگر چند اتوبوس می آید و اعزامی ها را به فرودگاه می برد ، ساعتی نگذشت که با چند دستگاه اتوبوس به مهرآباد جنوبی و از آنجا با یک c130 ارتش به اهواز پرواز کردیم.بعد از پیاده شدن از هواپیما فوری با چند دستگاه اتوبوس به اندیمشک و پادگان دوکوهه رفتیم. تقریبا دیگر غروب شده بود و تمام نیروهای حاضر در پادگان برای نماز به حسینیه ی بسیار بزرگ شهید همت رفته بودند.

File242-25
بعد از تمام شدن نماز مانند کسی که دنبال برادر گمشده خود می گردد ، دائم سراغ برادر صالحی فرمانده گردان مالک را می گرفتم. اگر اشتباه نکنم در آن مقطع برادر راسخ فرمانده گردان شده بود.
چون بعدا مطلع شدم که برادر صالحی در عملیات بیت المقدس 7 به شدت مجروح شده بود. خدمت برادر راسخ رسیدم و با معرفی خود به ایشان عرض کردم چون قبلا در این گردان خدمت کرده ام اگر اجازه دهید باز هم به گردان قدیمی خودم برگردم. برادر راسخ فورا برای کارگزینی لشگر برگه ی نیاز نیرو را برایم امضا کرد.

File238-19
و من همان شب به افتخار نیروی گردان مالک در آمدم. در ضمن به دلیل اینکه قبلا در گروهان روح الله خدمت کرده بودم دوست داشتم باز هم به همین گروهان بروم. ولی وقتی به داخل اطاق های گروهان رفتم  با  تعجب  دیدم  تمام دوستان یا شهید شده اند و یا مجروح و مفقود ، به همین علت به برادر راسخ گفتم برام فرق نمی کنه توی کدوم گروهان باشم ، و ایشان مرا به گروهان سیدالشهدا به فرمانده ای  برادر عزیز ذوالقدر و معاونت برادر حیدری وقار معرفی کرد.

File243-19
فردای اون روز گردان خود را برای یک حمله آماده می کرد و من که تازه به گردان آمده بودم با عجله تجهیزات را از تدارکان تحویل گرفتم و طبق معمول شروع به دوختن لوازم جنگی به حمایلم کردم.
بعد از ظهر فردای اعزام جلوی ساختمان با شکوه و متبرک به قدوم صدها شهید گردان مالک به خط شدیم. وشهید عزیز برادر ذوالقدر به نیروها خبر داد که امشب برای یک حمله از اینجا حرکت می کنیم و ان  شاء الله  فردا شب در یکی از مناطق جنوب به خط می زنیم.

File239-12
تقریبا 3روز از پذیرش قطعنامه گذشته بود , با شنیدن این خبر بچه ها مثل کسانی که یکبار دیگر می خواهند شانس خود را برای یک امتحان دیگر آزمایش کنند. خوشحال و شادمان شدند.
در چهره خیلی از بچه ها نورانیت عجیبی به چشم می خورد . سکوت بعضی از نیروها حرفهای زیادی با خود داشت. کسانی مثل شهید ذوالقدر و شهید احمد نفری فرمانده دسته یک که فردای همان شب پرواز را با فرشتگان تجربه کردند.

File240-13
نیمه های همان شب با اتوبوس به یک قرار گاه تاکتیکی در جوار توپخانه ارتش رفتیم و بعد از خواندن نماز صبح مشغول استراحت در سوله های زیرزمینی شدیم . ولی چه استراحتی ، قرار گاه درست در نزدیکی چند دستگاهکاتیوشا قرار داشت . و اونها هم مثل کسانی که می ترسند ، تا چند روز دیگر آتش بس اعلام شود. یک لحظه به دشمن امان نمی دادند و دائم پر و شلیک می شدند . دشمن هم همینطور، وقتی به آسمان نگاه می کردیم ، آنقدر موشک کاتیوشا شلیک می شد که تمام آسمان منطقه را دود موشکها پر کرده بود.

File244-14
ظهر اون روز شهید ذوالقدر با نقشه و عکسهای هوایی نیروها را توجیه کرد و قرار شد که ما همان شب در منطقه پاسگاه زید (خط مرزی اصلی) به دژ مرزی حمله کنیم ، تا بتوانیم ، دشمن را که حدود 5 روز قبل آنجا را تصرف کرده بود به عقب برانیم.

Untitled-1


عملیات غدیر قسمت دوم ( پایانی)

ادامه خاطره برادر سید علی هاشمی + عکس ( قسمت دوم )

عملیات غدیر-  قسمت ۲
نزدیکهای غروب ، با چند دستگاه تویوتا به طرف  خط  حرکت کردیم .

راه بسیار نا هموار بود ، آنقدر خمپاره و موشک  کاتیوشا  به  جاده  خورده  بود  که  انگار ماشین  در  یک  مسیر  شخم زده  حرکت می کرد . آنچنان بالا و پایین می پریدیم  که  کمر برایمان نمانده بود . در یکی از این چاله ها آنچنان ماشین کج شد که چپ شدنش را حتمی می دانستیم ، همه تقریبا  ۱۵  نفر روی هم ریخته بودیم ، حدود  کمتر از ۲۰ ثانیه به همین منوال گذشت . من  داشتم احساس خفگی می کردم ، که  ناگهان در کمال نا باوری ماشین با یک گاز پر قدرت حرکت کرد و به حالت درست روی جاده قرار گرفت ، هوا دیگر تاریک شده بود و ما به خط  مقدم  رسیده بودیم . به صورت ستون یک  روی خاکریز مستقر شدیم ، و نماز مغرب و عشاء را به صورت نشسته ادا کردیم  ......

بنام خدا

File251-18

عملیات غدیر-  قسمت ۲
نزدیکهای غروب ، با چند دستگاه تویوتا به طرف  خط  حرکت کردیم .

راه بسیار نا هموار بود ، آنقدر خمپاره و موشک  کاتیوشا  به  جاده  خورده  بود  که  انگار ماشین  در  یک  مسیر  شخم زده  حرکت می کرد . آنچنان بالا و پایین می پریدیم  که  کمر برایمان نمانده بود . در یکی از این چاله ها آنچنان ماشین کج شد که چپ شدنش را حتمی می دانستیم ، همه تقریبا  ۱۵  نفر روی هم ریخته بودیم ، حدود  کمتر از ۲۰ ثانیه به همین منوال گذشت . من  داشتم احساس خفگی می کردم ، که  ناگهان در کمال نا باوری ماشین با یک گاز پر قدرت حرکت کرد و به حالت درست روی جاده قرار گرفت ، هوا دیگر تاریک شده بود و ما به خط  مقدم  رسیده بودیم . به صورت ستون یک  روی خاکریز مستقر شدیم ، و نماز مغرب و عشاء را به صورت نشسته ادا کردیم  .

File254-04

از طرف برنامه روایت فتح هم آمده  بودند ، و با چند تن از بچه های گردان مصاحبه کردند . مرحوم حاج بخشی معروف هم همراه آنان بود . و با رزمندگان احوال پرسی می کرد . ساعت دیگر ۱۰ شب را نشان می داد . برادر راسخ فرمانده وقت مالک  با یک دسته از یکی از گروهان ها  زودتر از همه به طرف دشمن حرکت کردند . وقتی علت را از فرمانده دسته شهید احمد نفری جویا شدم ، گفت این عملیات آنچنان با عجله طراحی شده  که  نیروهای اطلاعات عملیات  مجال  شناسایی  پیدا  نکرده اند .   و اطلاعاتی ها ، هم زمان   جلوتر  از  بچه های گردان  برای  آغاز  عملیات  حرکت  کرده اند  .

File255-10

تقریبا بعد از چند دقیقه گروهان ما یعنی سید الشهدا(ع) هم به طرف دشمن حرکت کرد . لازم به ذکر است که چند دقیقه قبل از حمله این حقیر را به سمت پیک دسته انتخاب کرده بودند  .
با سرعت به طرف جلو حرکت می کردیم ، تا اینکه به سنگرهای کمین دشمن رسیدیم . در کمال نا باوری ، از دشمن خبری نبود . بعد از سنگرهای کمین به یک آب گرفتگی که طول آن جند صد متر و عرض آن تقریبا ۱۰۰ متر بود رسیدیم بدون درنگ خود را به آب زدیم ، با صدای  ورود  ما به آب دشمن از حمله  مطلع شد و بدون هدف شروع به آتش سنگین  تیر بار کرد . داخل آب جسد شهدای ارتشی که ۵ روز قبل موقع  فرار به  شهادت  رسیده  بودند دیده  می شد . تقریبا  تا  نزدیک  گردن  در آب فرو رفته بودیم . ولی  بدون توقف  به جلو حرکت می کردیم . وقتی به خشکی  رسیدیم ، روی یک جاده  خاکی بودیم که به خاکریز دشمن چسبیده بود  در واقع آن  خاک ریز  دژ اصلی مرزی بود  که  ۵  روز  قبل  به  دست  دشمن  افتاده بود . با درگیری کمی دژ را تسخیرکردیم . ولی از سمت راست به طرف ما آتش شلیکا ادامه داشت . آتش شلیکا آنچنان سنگین بود که همه زمین گیر شده بودیم . در این لحظه برادر سعید تاجیک را دیدم ، که با آن شلوار کردی  معروفش به سمت ما آمد ، و با یک تشر و عصبانیت عجیب خطاب به ما گفت که چرا نشسته اید بلند شوید و آتش دشمن را خفه کنید .  این صحنه یادم نمی رود ، به سراغ من آمد و گفت سید از تو بعیده تو چرا کپ کردی  .

File256-03

فریاد سعید تاجیک مرا به خودم آورد ، و از جا بلند شدم و به طرف راست  دژ شروع  به  حرکت  کردم ، تیر بار و شلیکای دشمن بسیار نزدیک بود ، و به کسی امان نمی داد ، تمام ۴ خشابم را روی آنها خالی کردم و به طرف بچه هایی که کپ کرده بودند ، آمدم و چند خشاب از آنها گرفتم ، در موقع درگیری شهید نفری ، برادر حیدری  وقار  وجند نفر دیگر در کنار هم  پشت یک تپه خاکی  داخل  یک گودال سنگر گرفته بودیم

File256-14

شهید نفری پیغامی برای فرمانده گرودان به صورت شفاهی به من ابلاغ کرد که باید به فرمانده گردان می رساندم  با سرعت به طرف  طول خط حرکت کردم تا خود را به برادر راسخ برسانم . در راه ۳ نفر را دیدم که روی زمین افتاده بودند . که عبارت بودند از دو امدادگر و یک مجروح هر دو امدادگر در جلو و عقب برانکاد شهید شده بودند و مجروح روی برانکاد ناله  می کرد . برای دلداری مجروح روی برانکاد پیش او زانو زدم و به او گفتم که نگران نباشد به زودی آمبولانس می رسد  و او را به عقب می برد . مجروح بیچاره محکم  یقه  مرا چسبیده بود  و  اجازه نمی داد  که از او دور شوم . به من می گفت  دروغ  نگو  کدام آمبولانس  چه جوری می خواهد از داخل آب به کمک ما بیاید . چشمانم  پر از اشک شده بود . هر طوری بود ، یقه خود را از دست مجروح در آوردم و با دلداری او از او دور شدم  بعد از رساندن  پیغام  با  سرعت  به  طرف  محل درگیری حرکت  کردم ،

File259-09

در راه می خواستم  سری به آن مجروح روی برانکاد بزنم که دیدم شهید شده است  وقتی به نقطه درگیری رسیدم ،  ناگهان یک نارنجک دستی کنارمان روی  زمین افتاد . فوری خود را از آن دور کردیم ، ولی شهید نفری ، متوجه آن نشد و بدنش مورد اصابت چندین ترکش نارنجک قرار گرفت با فرمان برادر حیدری وقار که بعد از شهادت برادر ذوالقدر سمت فرمانده گروهان  را داشت .  برای پیدا کردن سنگری  بهتر در طول خط به طرف عقب حرکت کردیم . جسد شهید نفری را بلند کردیم و به عقب می رفتیم  که  دیدیم  دشمن  تعقیبمان میکند ، بدن شهید را رها کردیم  و  به دفاع از خود پرداختیم

File263-02

 salavat 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی